چگونه از حباب زندگی مان خارج شویم؟
حباب زندگی
وبلاگ لایفهکر همیشه دنیایی بوده از مقالاتی که ارتباط زیادی بههم ندارند اما هرکدام بادقت خاصی انتخاب و ارزش زیادی ازنظر محتوایی دارند. مقالهای کهامروز بخشهایی ازآنرا ترجمه کردهام، نهتنها زیبایی خاصی برایم داشت بلکه نکات مهمیراهم برایم گوشزد کرد. بهطور کلی هدف مقاله خارج کردنما از حباب زندگیمان است. برای مثال اینطور شروع میکند که حباب شخصیما، دنیایی کوچک است کهما در آن زندگی میکنیم وهمهما این حبابرا داریم. دنیایی کهما درمرکزش قرارداریم ودوست داریم که همهچیز خوبباشد، علاقهای نداریم چیزی بدبهنظر برسد، همهما میخواهیم کهدرآن موفق باشیم و خواستههایمان، یعنی غذای خوب، موزیک خوب و ازاین دستموارد فراهم باشند. این حبابیست که همهما اغلب اوقات درآن زندگی میکنیم و اگرکسی بگوید کهاینطور نیست، بیهوده در پی اثبات آن است.
برایمثال وقتی کسی بهما میگوید چاق هستید، ماناراحت میشویم چرا که درحبابمان زندگی میکنیم. دراین حباب همهحرفها و گفتهها برروی شخصیت ما تاثیر میگذارند و هرچیزی که برخلاف خواستهما باشد، بررویمان تاثیر منفی و گاهی دردناک دارد.
اجازه دهید بهچندتا از این مشکلات بپردازیم:
دراین حباب، ما بهدنبال لذت و آرامش هستیم و میخواهیم که راحت باشیم و خلاف آنرا نمیخواهیم. بههمین خاطراست که ورزش و تغذیه سالم را که فکر میکنیم “راحت” نیستند را کنار میگذاریم. و یا ترساز “راحت” نبودن سبب میشود که در ملاقاتهایی که با افراد ناشناس داریم، نگران و دلواپس شویم و زندگی اجتماعیمان را ازبین ببریم.
ازطرفی چون دوست نداریم بدبهنظر برسیم، از شکست میترسیم و چیزهای جدیدیرا امتحان نمیکنیم. درکارهایمان تعلل میکنیم و امروز را بهفرا میسپاریم چرا که از شکست و “راحت” نبودن هراس داریم. در مورد سخنان دیگرانهم اشتباهی بزرگ میکنیم و هرکار وچیزی که میگویند را بدون تامل نقل میکنیم، بدوناینکه بدانیم همین نقلها و تعریفکردنها چهاثرات مخربی کهبرما ندارند. و درآخر ازهمه انتظار داریم کاریکه میخواهیمرا انجام دهند و درغیر اینصورت سریعا ناراحت و خشمگین میشویم.
احتمالا متوجه شدهاید که همه این مشکلات بهخاطر همین حباب زندگیما و نبودن هدف بوجود میآیند!
اما بیایید نگاهی بیاندازیم به اتفاقاتی که بعداز خروجاز حباب زندگیمان بوجود میایند:
وقتی کسی حرفی میزند یاکاری انجام میدهد، حتما درباره ما نیست، بهعبارتی نباید بهخودمان بگیریم و احساس بدی درخودمان بوجود بیاوریم. شاید حرف و عمل دیگران بهخاطر کمبودها و احساسات خودشان باشد! بعد از خروج از حباب زندگی، میبینیم بعضی چیزهایی که شدیدا احساس خواستنشان را میکنیم، مثل یکغذای بیارزش، برنامه تلویزیونی و مواردی از ایندست، فقط یک خواست فیزیکی و گذرا هستند و نیازهایی حتمی و اساسی نیستند.
یکی از مواردی که واقعا خودم هم بسیار خوشم آمد، در مورد خواستههای شخصیمان است. حباب زندگی کاری کرده کهما فقط چیزهای بیاهمیت مربوط بهخودمانرا ببینیم و اگر مثلا فیلم موردعلاقهمان را نبینیم، احساس “راحت” نبودن کنیم، درحالی که باخروجاز حبابمان، میفهمیم که دردنیا انسانهایی هستند کهدر شرایط خوبی زندگی نمیکنند و رنج و ظلم زیادی برآنها روا داده میشود. بهعبارتی بااین خارج شدن، میفهمیم کهخیلی از چیزهایی که برایما احساس راحتی میآورند، بیاهمیتاند و ارزش وابستگیرا ندارند.
و درآخر یاد میگیریم که دست بهساختن و فکرکردن بزنیم، البته نهبرای خودمان و خواستههای کماهمیتمان، بلکه کاری کنیم که زندگی دیگران بهتر شود، بهآنها کمک کنیم و از رنجشان کم کنیم.
بیایید کمی بزرگتر ببینیم:
- میتوانیم با نگاه کردن بهنیازهای دیگران و احساس ناراحتی و رنجشان شروع کنیم.
- با انجام دادن مورد بالا، میتوانیم کاری انجام دهیم که نهتنها زندگی دیگران بهتر شود، بلکه ازسختیهایی که کشیدهاند هم درس بگیریم.
- ممکن است در کارمان خوب نباشیم و حتی موفق هم نشویم، اما مهم این نیست، بلکه مهم مهارتیست که از انجام چنین کارهایی بهدست میآوریم.
- باهمه اینها وقتی چنین کارهایی را با امور روزانهمان ترکیب میکنیم، برای مثال تلاش برای یادگیری برنامهای یا زندگی سالم را نهتنها برای خودمان بلکه برای دیگرانهم بخواهیم، قدرت حرکت کردن و ساختن پایههای خارج شدناز حبابمان را بدست میآوریم.
دراین راه، مهم این نیست که ما ازچهراهها و چهمهارتهایی استفاده میکنیم، مهم ایناست که از نگاهکردن بههدفی کوچک دست برداشتهایم و هدفی بزرگتررا دنبال میکنیم. همین هدف بزرگ باعث میشود مهارتها و درسهایی جدیدی را بیاموزیم.
و اما چگونه از حبابمان خارج شویم؟
اول ازهمه باید ببینیم چه زمانی در حبابمان گیر کردهایم؛ هروقت که شما عصبانی، خشمگین، مایوس، بیحوصله شوید، احساس ناراحتی کنید و آرزو کنید که مردم تغییر کنند، درحباب گیر کردهاید. بهطور کلی هرگاه احساس کنیم که درمرکز جهانیم و بقیه چیزهای خارج، اتفاقات و چیزهای کوچکاند، مادر حباب زندگیمان گیر افتادهایم.
بااین توضیحات، وقتی احساس کردید که درحباب گیرافتادهاید، ذهن و قلبتان را بازکنید و بهآنها اجازه فکرکردن دهید. بیایید تصویری بزرگتررا ببینیم، چیزیرا احساس کنیم که بقیه هم میتوانند احساس کنند. بهجای قضاوت، سعی در فهمیدن کنیم. ببینیم کهچطور چیزهای کوچک موجب وابستگی و ترس ما میشوند و ازهمه مهمتر بیاموزیم که وقتی کسی مارا آزار میدهد، مقصرما نیستیم، بلکه اوست که دررنج است.
سومین گام، آرزوست. بیایید برای همه آرزوهایی نیک کنیم. همانطور که چیزهای خوبرا برای خودمان میخواهیم، برای دیگران هم بخواهیم و اگر ناراحتی کسیرا دیدیم سعی در کمک کردن و خاتمهدادنش کنیم.
ببینیم کهچطور میتوانیم بهدیگران کمک کنیم و از رنجهایشان کم کنیم. بعضیچیزها واقعا ساده و فقط باگوش کردن به دیگران حل میشوند. کافیست که گاهی سری بزنیم و دستیدراز کنیم. بیاموزیم که ما قادر بهحل مشکلات همه نیستیم و همههم اینانتظار را از ما ندارند، اما همیشه درکنارشان باشیم تا بدانند که ما برای کمک بهآنها حاضریم و باهمه اینها اگردیدیم که میتوانیم برای کسی زندگی بهتری بسازیم، اینکاررا دریغ نکنیم. انجام دادن کاری برای خنداندن دیگران، بخشی کوچک از دنیای دیگران بودن و حتی یک لیوان چای میتوانند فضایی از خوبی بسازند.
بااین کارها میآموزیم که بزرگتر از خودمان باشیم، میآموزیم که زندگی ما شاید یک هدیه برایمان باشد و باید نهایت استفاده از آنرا ببریم و درنهایت میفهمیم که هدفی بزرگتر از بهتر کردن زندگی دیگران، حتی شده ذرهای، وجود ندارد.
منبع: 1 پزشک